اولين ناناسي خاله هدياولين ناناسي خاله هدي، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

❤خاله هدی❤

بازگشت به كار

(خواننده آشناي گرامي، لطفاً مجدداً از نوشته هاي من عليه خانواده ام سوء استفاده ابزاري نفرماييد. اينها دلتنگي هاي يك موجود به نام انسان است. به حقوق اين انسان بنده خدا احترام بگذاريد و به چيزي كه به شما مربوط نمي شود كاري نداشته باشيد. كمي آزاد انديش باشيد لطفاً) يه ماه مرخصيم تموم شد. بعد از حدود هشت سال تازه داشتم ميفهميدم كه زندگي مي تونه خيلي شيرين باشه. زندگي بدون استرس، بدون نگراني، بدون فكرهاي پوچ، بدون ديدن آدمهاي دورو و متملق،‌ بدون سرو كله زدن با دزدهاي باسواد جامعه، بدون دغدغه هاي انساني در حيات وحش آدميت. داشت روحيه ام خوب مي شد، داشت ذهنم آروم مي گرفت. ديگه لازم نبود هرروز قيافه آقاي X متملق دروغگو...
26 تير 1391

تشكر از ماماني ديناجونم

اومده بودم كه يه دل پر حرف بزنم و گريه كنم كه يهو پيغام ماماني ديناجونم رو ديدم. برام عكس اختصاصي گذاشته دوسي جونم. واي خدا، چقدر تو و اين دوستاي گلم به من لطف دارين. دلم كلي شاد شد به خدا. ممنونم خدا جون به خاطر اين همه مهربوني. اينم لينك عكساي اختصاصي ديناي خوشگل و نانازم كه مامان مهربونش برام گذاشتن:   http://dina_tabadoli.niniweblog.com/post83.php ماماني ديناي عزيزم يه دنيا ازت ممنونم ...
26 تير 1391

نيمه شعبان مبارك

  عيد همه زيبايي ها مي آيد. زيباترين روز عمرم كه تمام ايام سال با يادآوريش دلم ميلرزه و اشك مياد توي چشمام. قشنگترين آرزوهام توي اين روز برآورده شده اونم بعد از خوندن دو ركعت نماز امام زمان بعد از نماز صبح. دارم خودمو آماده ميكنم براي خوندن نماز حاجت امام زمان فردا بعد از نماز صبح. نمي دونم چي بگم و از خدا چي بخوام. سه ساله كه هرچي خواستم برام آماده كرده و امسال... نمي دونم... دلم ميلرزه و چشمام تر ميشه وقتي به اذان صبح فردا فكر ميكنم. خدايا ازت ميخوام كمكم كني تا بهترين و شايسته ترين رو از حضرت بخوام و تو خداي خوبم به واسطه قلب پاك حضرت، حاجتم رو برآورده كني. خدايا كمكم كن تا اين بار حقيقتاً ظهور آقا رو بخوام... يعني ...
14 تير 1391

نه داميست و نه زنجير، همه بسته ايم چرا؟

 اين متن رو يكي از دوستام برام ايميل كرد و خيلي به دلم نشست گفتم بيارمش اينجا تا همگي ازش لذت ببريم و كمي بهش فكر كنيم. درضمن از نويسنده اصلي اين متن عذر ميخوام چون اسمشو نمي دونم و بدون اجازه متنشو ميذارم: قرار نبوده: تا جایی که فهمیده‌ام قرار نبوده این ‌قدر وقتمان را در آخور‌های سرپوشیده‌ی تاریک بگذرانیم به جای چریدنِ زندگی و چهار نعل تاختن در دشت‌های بی‌مرز.    قرار نبوده تا نم باران زد، دست‌پاچه شویم و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم.    قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی. ناخن‌های مصنوعی، دندانهای مصنوعی،&nb...
10 تير 1391

همه ما مسئوليم

ديشب با خواهرا رفتيم بيرون (توضيح بيشتر جايز نيست). حدود 10 شب بود. يه جايي ماشينها رو پارك كرده بوديم و من و ندا توي ماشين اونا داشتيم صحبت مي كرديم كه يهو حضور يه خانم حواسمونو پرت كرد. يه خانم حدود 60 ساله بود،‌ شايد كمتر و يا شايدم بيشتر. رفت توي جوي آب و شيشه هاي خالي نوشابه رو جمع ميكرد... حرفهامون بريده بريده شد و من و ندا كه انگار داشتيم از چيزي فرار ميكرديم، هي سركي ميكشيديم و ... دلم ديگه طاقت نياورد و گفتم داره پلاستيك جمع ميكنه و ندا هم گفت:‌ ها... دوباره مثلا بحتمون رو ادامه داديم،‌ ولي احساس مي كردم نفسم داره تنگ ميشه و حالت تهوع هم سراغم اومد... يه چيز روي قلبم سنگيني ميكرد و روحم داشت متلاشي ميشد طوري كه از ندا...
6 تير 1391

تقارن افتتاح وبلاگم با سالروز راه اندازي وبلاگ ياسمين زهرا

خداوندگارا، با نام و يادت شروع ميكنم تا راهنمايم باشي تا بي نهايت... در اوج احساس نگارشم كه با يادآوري خاطره اي تنم ميلرزه... خدايا، بدون اينكه بدونم يه لحظه متوجه شدم امروز سالروز راه اندازي وبلاگ ياسمين زهراي عزيزمه. پارسال يكشنبه 5 تير براي چهل روزگي ياسمين زهراي عزيزم وبلاگشو درست كردم و امروز در روزي كه ميخواستم براي خودم بنويسم  و وبلاگ خودم رو ساختم ديدم يكسال از وبلاگ نويسيم گذشته. بدون اينكه اين مناسبت رو به ياد داشته باشم... اين مساله رو به فال نيك ميگيرم ... خدايا ازت ممنونم كه بي هيچ بهونه اي دل كوچيك منو شاد ميكني... دوست دارم خدا اينم اولين پست من در كل ني ني وبلاگ: http://yasaminzahra-pouryasin.niniweblog.com/...
5 تير 1391
1